همه ترسم از اینه ک بعد از مرگم هیشکی این وبلاگ رو نبینه. نبینه ک بهت بگه چقدر برات نوشتم و چقدر باهات درد و دل کردم. من از چیزی که الان هستم میترسم. از چیزی که بهش تبدیل شدم میترسم من میترسم خودم رو توی آینه ببینم چون هیچ شباهتی به اون آدم سابق ندارم. صورتم لاغر لاغر شده. بدنم تحلیل رفته. هرجا تاریکی باشه جذبش میشم.ساعت غذایی مشخص ندارم.خوابم کم شده.هیچ عزت نفس و اعتماد ب نفسی ندارم. من ذره ذره وجودم رو دارم از دست میدم. تمام دوستام رو...تمام چیزای قشنگ زندگیمو... من دارم به لجنزار سکوت میرم و تو مرداب تاریکی غرق میشم. من غم بی انتهایی دارم ک تموم شدنی نیست. من چشمامو میبندم و به روزی فکر میکنم که نیستم... دیگه توام داری از یادم کمرنگ میشی... و مرگ و تاریکی کم کم جات رو میگیرن... شبت بخیر.