بیخیال نشدم تا وقتی که....
بیخیال نشدم ولی به شدت خسته ام. تا کی تحمل کنم؟؟؟ دیگه نمیتونم. حالم بده... تو سرم هزارتا فکر میچرخه...هزارتا.... تو قلبم هزارتا درد هست. تو گلوم بغض... میدونی خدایا دیگه نمیخوام تحمل کنم. قسم میخورم دیگه تحمل نمیکنم. فقط تا آخر تابستون تحمل میکنم...بعدش دیگه نه. میدونم اصلا اینکه من تحمل کنم یا نه برات مهم نیس و چیزی از تو کم نمیشه چ من باشم چ نباشم. اما نه دیگه... روزهای بی هدف...بی ثمر... بی نتیجه... دیگه آخرین باریه ک اینجا مینویسم. دفعه بعد به خودت بستگی داره چی بنویسم. یا از تو و این وبلاگ خداحافظی میکنم یا میگم خدایا شکرت ک بالاخره بهم نگاه کردی... همین. دیگه تا آخر شهریور فقط مهلت دارم نه بیشتر... خدایا دیگه کاری نمیکنم فقط منتظرتم. اگه هستی بهم نگاه کن. اگه نگاه نکنی میفهمم دیگه منو بعنوان بنده ت دوست نداری... دیگه خودت هرجور صلاح میدونی...