چند کلمه بیشتر نمی نویسم. دیگه هیچ انگیزه ای ندارم. به پوچی رسیدم به انتها نزدیکم... خط پایان جلو چشمامه. دارم نزدیک میشم به عدم به نیستی به نابودی...خدایا بدجوری تنهام گذاشتی و دستمو ول کردی...اصلا انتظار نداشتم خدایا...گفتم شاید حالا که من این یک قدم رو ورداشتم توام بیای سمتم...نیومدی نیومدی نیومدی...دلم رو شکستی بدجور و من خسته و ناامید چشم دوختم به اینده و روزگار پوچ و بی معنا...دیگه هیچی نمیخوام و هیچی برام مهم نیس...هر بلایی دوست داری سرم بیار. دیگه خسته ام و بریدم و نمیتونم ادامه بدم...بیشتر از ظرفیتم رو شونه هام گذاشتی...شب بخیر.
دوازده بعلاوه یک...!
سلام.
امروز سه مرداده من سرکارم و از اینجا دارم برات می نویسم.هم برای خدای مهربونم می نویسم هم برای اونی که امروز سیزدهمین سالگرد اولین آشناییمونه.سیزده سال گذشت از اولین روز دیدارمون. از رویش جوانه عشقمون.عشقمون شده یه درخت سیزده ساله. با اینکه ندارمت اما امروز حس خوبی دارم. انگار جشنه. خوشحالم.میدونی خدارو شکر میکنم که تو سر راه من قرار گرفتی چون خیلی چیزا بهم یاد دادی. و بودنت و حتی نیودنت باعث شد من سمت خیلیا نرم و خیلی کارارو نکنم که بعدا پشیمون شم.با همه وجودم با تک تک سلول هام دوستت دارم عاشقانه دوستت دارم و هرگز فراموشت نمی کنم خیلی خیلی خیلی دوست دارم مثل همیشه و ازت ممنونم که بهترین آدم زندگی من شدی.و بی بهانه و منت برام مهربونی خرج کردی. هزار تا دوستت دارم تنها عشق زندگی من.
خدایا حالم خوبه اما راستش ادامه این حال خوب به تو بستگی داره نمیخوام خیلی حرف های ناامید کننده بزنم و سرتو باز درد بیارم و لی خدایا می دونی تصمیم گرفتم دیگه مثل الان نباشم میخوام یه زندگی احساسی جدید رو شروع کنم اگه کمکم کنی. میدونم کمکم می کینی مثل همیشه و هر روزی که کنارم بودی لطفا بازم صدامو بشنو. من منتظرم...