نه تو باور کردی و نه من...جدایی ساده امان را میگویم.چقدر راحت فقط با یک خداحافظ مواظب خودت باش همه چیز تمام شد.تو رفتی پی دیگری و من پی تنهایی.این قصه عشق دیگر خیلی تکراری شده مثل قصه چوپان دروغگو.چقدر خسته شده ام از این همه سکوت.اشکهایم هم دیگر به چشمانم خیانت میکنند.چند شب پیش بود با خودم زمزمه میکردم.همان ترانه ای که اولین بار زیر باران با هم گوش دادیم.چقدر خندیدیم به چهره آدمهای متعجبی که از باران می گریختند.من و تو دیوانه بودیم یا آنها؟؟؟من و تو...به خدا من و تو دیوانه بودیم که برای افسانه شدن عشق را قربانی کردیم.راستی تو بیشتر قربانی شدی یا من؟این برایم سوال است.نمیدانم.شاید تو که با آن غریبه بودی شاید هم من.اما خیانت من بیشتر بود.تو فقط با یک نفر هستی من با چند نفر.تو فقط با آن غریبه بودی اما من با چند نفر هستم.با غم...با تنهایی...با اشک...